چهارشنبه 94 خرداد 27 , ساعت 7:51 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین/
در آن صبح دل و صبح بهاری
که میبرد از قرارم بی قراری
بدیم مرغکم در کنج دیوار
نشسته میکند با نغمه زاری
که جفتم پرزد و از پیش من رفت
و میترسم از آن زاغ شکاری
بیفتی از هوا ای زاغ بدجنس
بمیری ای سراسر زشتکاری
چه نسبت دارد آن پرهای چرکت
و با چنگال تو ناز قناری
چنین نالید و مرغم بال و پرزد
و افتاد از نفس از غمگساری
قناری مرغکم از پیش من رفت
و من ماندم و این چشم انتظاری
ندارد طاقت این غم ، قناری
قناری ! طاقت این غم نداری !
نوشته شده توسط محمد مهاجری | نظرات دیگران [ نظر]